تقدیم به او
تقدیم به او
کاش لحظات با تو بودن مثل لحظات انتظار دیدنت هر ثانیه اش ساعتها میگذشت
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

قدم می زد درون رویاهایش ، دردو دل می کرد با آرزوهایش ، صحبت می کرد با همزبانش...

ساده بود و بی ریا ، خسته از یک فریاد بی صدا!

دوست داشت در یک جا گم شود، جایی که درآن مهر و محبت حس شود....

لابه لای دفتر خاطره هاش ، خاطره ای بود که نمی خواست پرپر شود ، سوخته شود ، واز بین رود ....

خاطره اش راز بود که نمی خواست فاش شود ، یا از آن دفتر سیاه پاک شود....

هم صدایی نداشت تا بگوید فریادش را! بگوید راز دلش را!

همزبانش تنهایی بود ، در نگاهش بارانی بود ، در دلش چه غوغایی بود....

بی بهار به سر می کرد ، با زمستان سفر می کرد....

شبها دلهره داشت روزها قهقه داشت....

در دلش راز و نیاز بر لبان نسخه ای بود....

نسخه ای که نامش غصه بود...

غم با او همسفر شد آرزوهایش همه دربه در شد....

عشق را سراسیمه در قلب گرفت....

با عشق همسفر بود ، بی عشق مثل جاده پر خطر بود....

روزها باعشق هم سخن بود ،شبها در آغوش عشق گرم گرم بود....

 

مدتی گذشت…

در دلش رازی پنهان بود،راز گل و آتش بود....

رازش را می خواست فاش کند ، آرزوهایش را سحرخیز کند....

یک سخن بر زبان آورد ، هر دو آرزویش بر باد آورد....

در نگاه عشقش بارانی شد، قلبش از عشق خالی شد.....

عشقش با کس دیگر همسفر شد ، چون عشق تنهایی سرد سرد شد....

می خواست با عشقها زندگی کند ، می خواست دو رنگ باشد و تحسینش کند....

اما سرنوشت اینچنین نخواست هر دوعشق را از او می خواست ، بعد از آن هیچ کس با او هم سخن نشد ، هیچ عشقی با او همدل و هم صحبت نشد!

 

و او کسی نبود جز خودم ........



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.

قالب وبلاگ